به گزارش احرارنيوز ب نقل از مهر، ، براي آشنايي با وضع زندگي مددجويان کميته امداد يا به قولي شير زناني که خود چرخ زندگي را با حمايت کميته امداد استان مي چرخانند، راهي يک کارگاه خياطي در يکي از محلات کم برخوردار تبريز شديم که به وسيله يکي از بانوان ايجاد شده و در آن چند نفر از زنان سرپرست خانوار مشغول به کار هستند.
شنيدن قصه زندگي و درد و دل هاي چهار زن با سرنوشت هاي مختلف حاصل بازديد از اين کارگاه خياطي است تا شايد کمي ما را به فکر فرو برد که در فاصله نه چندان دور و در کوچه پس کوچه هاي همين شهر، افرادي زندگي مي کنند که به فکر نان شب خود هستند و برخي اميدي چنداني به فرداهايشان ندارند، هر چند برخي هاي هم با وجود مشکلاتي که دارند از اميدها و آرزوهاي بلند خود مي گويند.
دخترم خاطره خوبي از کلمه «پدر» ندارد
سراغ دختري جوان مي روم که آرام و ساکت پشت چرخ خياطي نشسته و سرش به کار گرم است. وي خود را ثريا و ?? ساله معرفي مي کند و مي گويد: ?? سال داشتم که ازدواج کردم، هر چند در آن زمان راضي به ازدواج نبودم اما به خاطر وجود شرايطي همچون وجود سه خواهر ديگر و پدري مسن مجبور به ازدواج شدم، همسرم در آن زمان ?? سال بيشتر نداشت.
ثريا ادامه مي دهد: شوهرم پس از ازدواج رفتار مناسبي با من نداشت. بالاخره پس از گذشت دو سال کم کم متوجه شدم که معتاد شده است اما به خاطر دخترم که در آن زمان بسيار کوچک بود مجبور به ادامه زندگي شدم، در تمام اين مدت تنها به خاطر دخترم صبر کردم اما دو سالي مي شود که ديگر آن خانه را که مثل جهنمي براي خود و دخترم شده بود ترک کرده ام.
سکوت مي کند، شايد درگير گذشته هايي است که يادآوريشان برايش عذاب آور است. وي از سختي هاي طاقت فرسا و مشکلات متعددي که در اين مدت با آنها درگير بوده مي گويد و مي افزايد: با اين وجود به لطف خدا توانستم سالم از تمامي اين سختي ها بگذرم. هم اکنون نيز بايد براي تامين خرج خود و دخترم تلاش مي کنم زيرا پدرم پير است و توان تامين مخارج زندگي ما را ندارد.
از حال و هواي دخترش مي پرسم، مي گويد: دخترم فاصله سني چنداني با من ندارد، ?? سال دارد و کلاس پنجم ابتدايي است، درس مي خواند و با وجود اينکه همواره روياهاي بزرگي در سر مي پروراند، هيچ گاه از وضع زندگي خود گلايه نمي کند.
وي ادامه مي دهد: دخترم ديگر حتي سراغ پدرش را هم از من نمي گيرد، خاطره خوبي از نام "پدر" ندارد.
ثريا مي افزايد: با وجود کمک هاي کميته امداد که در طول اين مدت بسيار کمک حال وضع زندگيم بوده است اما به دليل کفاف نکردن اين مقدار بايد ساعات زيادي از روز را کار کنم تا در مقابل فرزند کوچکم، معصومه شرمنده نشوم.
تامين مخارج زندگي چهار فرزند از عهده ام خارج است
سراغ خانم ديگري مي روم که وي نيز پشت چرخ خياطي مشغول کار است. دو دختر و يک پسر با هفت يا هشت سال سن در کنارش نشسته و در گوشش چيزهايي زمزمه مي کنند.
آمنه خانم از گذشته خود و از اينکه اعتياد همسرش چه بر سر وي و فرزندانش آورده است، مي گويد.
وي از ازدواجش با پسرخاله خود مي گويد و ادامه مي دهد: ?? ساله بودم که با پسرخاله ام ازدواج کردم اما از همان روزهاي اول متوجه آينده اي شدم که فرار از آن امکان ناپذير بود، همسرم معتاد بود و هر چه در خانه داشتيم را فروخت و خرج مواد مخدر خودش مي کرد.
وي ادامه مي دهد: در حالي که يک دختر و يک پسر حاصل زندگي من و آن مرد معتاد بود، از وي طلاق گرفتم اما نمي دانستم پس از اين، سرنوشت چيزهاي سخت تري را برايم رقم زده است.
آمنه از ازدواج دوباره با مرد همسايه و از به دنيا آمدن دوقلوهاي خود به نام هاي مريم و مينا سخن به ميان مي آورد و مي گويد: شوهرم پس از به دنيا آمدن دوقلوها مرا تحت فشار گذاشت تا هر چه زودتر دو فرزند قبلي ام را به بهزيستي ببرم که هم اکنون نيز تهديدها هر روز و هر روز از ناحيه همسرم بيشتر مي شود اما من به دليل وابستگي بالايي که به فرزندانم دارم هيچگاه نمي توانم چنين کاري کنم.
وي ادامه مي دهد: هم اکنون تحت پوشش کميته امداد هستيم اما با توجه به بر عهده نگرفتن مخارج زندگي توسط شوهرم نمي توانم خرج اين چهار فرزند را تامين کنم و شرايط ام هر روز سخت تر از ديروز مي شود هر چند وقتي فهميدم اين کارگاه شروع به کار کرده است، به اينجا آمدم تا بتوانم بخشي از درآمد زندگيم را تامين کنم اما با وجود اين چهار فرزند و کرايه بالاي منزل و با دستمزد کمي که از اينجا مي گيرم، شرايطم بسيار سخت است.
خانه برايم به محيط وحشتناکي تبديل شده است
مي خواهم از فضاي کارگاه خارج شوم که ثريا که قبلا با وي هم صحبت کرده بودم دختر کم سن و سالي را نشانم مي دهد تا پاي حرف هاي وي نيز بنشينم.
نزديک که مي شوم با استرس خاصي سخن مي گويد، اسمش مريم است و ?? سال سن دارد و به خاطر اوضاع خانواده مجبور به ترک تحصيل شده و هم اکنون پنج روز است که در اين کارگاه کار مي کند.
با وجود سن کم، بيشتر از زنان ديگر درد دارد و حرف براي گفتن. مي گويد: پدرم معتاد است و سر کار نمي رود، علاوه بر خودم دو خواهر کوچکتر از خود نيز دارم که تامين زندگي هر سه ما از دست مادرم برنمي آيد و به همين دليل هم اکنون نيز چند سالي است که ترک تحصيل کرده ام.
مريم از بيماري هاي خود و تکرار قصه بي پولي براي رفتن به پزشک و آزمايش هاي مختلف مي گويد: کم خوني شديدي دارم و بايد بنا به گفته پزشک، آزمايشات درماني زيادي را انجام دهم اما در اين ميان هزينه اي براي رفتن به آزمايش و مراجعه مجدد به پزشک را ندارم و وضع جسمي ام هر روز بدتر مي شود و کبودي هايي را در بدنم احساس مي کنم.
وي از تحت پوشش قرار نگرفتن به وسيله کميته امداد گلايه مي کند و مي گويد: بارها به همراه مادرم براي دريافت مستمري به کميته امداد رجوع کرده ايم اما طبق قانون چون پدرم در کمپ بستري نشده و خود را به عنوان معتاد معرفي نکرده است ما حق عضويت در کميته امداد را نداريم.
اين دختر جوان ادامه مي دهد: دوست ندارم به محيط خانه بروم و سعي مي کنم از صبح زود تا شب در اين محيط، کار کنم زيرا طاقت رفتارهاي پدر و ديدن سختي هاي مادر و دو خواهرم را ندارم و اين کارگاه بهترين مکان براي نجات از دردهاست.
رئيس اداره چهار کميته امداد تبريز در خصوص دليل تحت عضويت قرار نگرفتن اين خانواده توسط کميته امداد امام خميني(ره) مي گويد: در اين خصوص، کميته امداد نمي تواند کاري بکند زيرا طبق قانون زناني که سرپرست دارند نمي توانند به عنوان مستمربگير پذيرش شوند مگر اينکه همسر آن ها در کمپ بستري شود و در اين زمينه ما نمي توانيم برخلاف قانون کاري انجام دهيم و بايد نمايندگان مجلس در خصوص تغيير اين قانون اقدام کنند.
در ميان سرنوشت هر سه زن کلمه اي به نام اعتياد به چشم مي خورد، کلمه اي که شايد تشکيل يافته از شش حرف ساده باشد اما حرف هاي تلخي را در پس خود و در ميان خانواده هاي اين معتادان که قرباني اصلي اين آفيئن هستند.
در اوج نااميدي هم بايد اميدوار بود
اين بار سراغ فاطمه مي ررم، خود را مدير کارگاه خياطي معرفي مي کند. نگاه هاي فاطمه بسيار متفاوت با سه زن ديگر است بر خلاف سه زني که نگاهشان مايوس و نااميد از آينده بود، اين بار با شخصي مواجه مي شوم که پر از اميد است و تک تک کلماتش از آرزوها و برنامه هايش نسبت به آينده خبر مي دهد.
وي مي گويد: همسرم فوت کرده است و به همراه دختر دانشجويم زندگي مي کنم، از سال ?? مستمري بگير کميته بودم اما از اين وضعيت راضي نبوده و دوست داشتم خودم تامين کننده زندگي خود و خانواده ام باشم که اين امر سبب شد با مراجعه به کميته امداد امام خميني(ره) از آن ها تقاضاي کمک و مشاوره داشته باشم.
فاطمه ادامه مي دهد: با مشاوره کارشناسان اين اداره، موفق به گرفتن وام هشت ميليوني خود اشتغالي از اين اداره شده و با خريد چرخ خياطي مشغول به کار خياطي شدم اما روياهاي من در اين نقطه تمام نمي شد و به همين دليل با تلاش بالايي اقدام به راه اندازي يک کارگاه خياطي و تجهيز آن کردم.
به حرف هايش ادامه که مي دهد، روح بلند وي بيشتر برايم نمايان مي شود، مي گويد: دوست داشتم زنان ديگري که مشکلات مالي دارند را در اين کار سهيم کنم به خصوص مي خواستم زناني را که در خانواده هاي معتادين رشد کرده و زندگي مي کنند را در اين کارگاه خياطي به کار بگيرم البته با وجود اينکه با تنها کار کردن مي توانستم درآمد بالايي از اين شغل داشته باشم اما کار کردن با زناني که سختي هاي زيادي در زندگي خود دارند برايم تجربه ويژه اي است.
فاطمه از حضور ?? زن در اين کارگاه خبر مي دهد و مي گويد: اين زنان، بانوان نيازمند بدسرپرستي هستند که عضوي از خانواده هاي معتادين مي باشند البته تنها سه نفر از آنان به شکل حرفه اي خياطي مي کنند و بقيه در مرحله آموزش قرار دارند تا در آينده نزديک بتوانند نان آور خانه خود باشند و بخشي از مشکلات خود و خانواده هاي خود را به وسيله درآمد هر چند اندک اين کارگاه حل کنند.
وي از کمبود تجهيزات در اين کارگاه مي گويد و معتقد است اگر تجهيزات بيشتري براي اين محيط فراهم شود مي توان به وسيله آن زنان بيشتري را جذب اين کارگاه کرد تا باري از دوش اين زنان برداشته شود.
اما سقف آرزوهاي اين زن بسيار بالاتر از اين کارگاه است و به قول خودش لحظه اي نيست که به پيشرفت زندگي خود و همچنين کمک به زنان نيازمند فکر نکند.
دخترم آرزو دارد روزي حامي چندين دانشجوي نيازمند باشد
فاطمه از دختر دانشجوي خود سخن به ميان مي آورد و مي گويد: وي هم اکنون دانشجوي يکي از دانشگاه هاي سراسري است و يک حامي از طريق کميته امداد وي را حمايت مي کند. دخترم همواره اين آرزو را در سر مي پروراند که روزي خود نيز صاحب شغل و درآمدي شده و حامي چندين دانشجوي نيازمند باشد.
با وجود تلاش هاي بسيار خوبي که کميته امداد در طول چندين سال اخير در خصوص تحت پوشش قرار دادن افراد نيازمند کرده است اما با توجه به محدود بودن اعتبارات اين سازمان، نقش وجود خيران براي کمک به افرادي که در همين گوشه و کنار شهرمان گرفتار مشکلات مالي بي نهايتي هستند و شايد به اوج نااميدي رسيده اند، بسيار پررنگ است. نگاه هاي نگران کودکان نيازمند همچنان منتظر کمک هاي مردم خير خواه بوده و آنان را به توجه به سوي خود فرا مي خواند.
گزارش: فائزه زنجاني