احرار: حواشي بازي اخير تيمهاي سرخپوش تراکتور و پرسپوليس، فراتر از يک رقابت فوتبالي، پردهاي از جنبههاي روانشناختي و اجتماعي جامعه ايراني را به تصوير کشيد.
وحيد يوسفي: حواشي بازي اخير تيمهاي سرخپوش تراکتور و پرسپوليس، فراتر از يک رقابت فوتبالي، پردهاي از جنبههاي روانشناختي و اجتماعي جامعه ايراني را به تصوير کشيد. اين بازي نهتنها ميدان نبرد دو تيم ورزشي، بلکه آينهاي براي بازنمايي تنشهاي عميقتر اجتماعي در کشور بود.
يکي از نکات برجسته اين ماجرا، تعصب شديد هواداران بود؛ تعصبي که فراتر از عشق ساده به يک تيم ورزشي، به شکلي از هويتيابي فردي تبديل شده است. گويي هر هوادار، خود را نه بهعنوان يک فرد مستقل، بلکه بهعنوان بخشي از هويت تيمش ميبيند. اين همذاتپنداري شديد با تيمهاي فوتبال، بازتابي از خلأهاي هويتي است که در بسياري از افراد جامعه ديده ميشود.
در لايهاي عميقتر، ميتوان به حس قرباني بودن اشاره کرد که در ناخودآگاه طرفداران موج ميزند. اين حس باعث ميشود کوچکترين رفتار، اعم از تصميمات داوري يا شعارهاي طرف مقابل، بهعنوان تهديدي عليه موجوديت فرد يا گروه تلقي شود.
در چنين فضايي، قرباني بودن به بازتوليد خشم و خشونت منجر ميشود و اين خشم، با شدت بيشتري به ديگران منتقل ميشود. نتيجه، چرخهاي معيوب از تقابلهاي هويتي است که ميتواند پيامدهاي جبرانناپذيري براي آينده جامعه به همراه داشته باشد.
اين حواشي همچنين از تحول اجتماعي در حال وقوع در ايران خبر ميدهد: ظهور فرديت. آدمها کمکم ميآموزند که خود را ببينند و به نيازهاي شخصيشان توجه کنند. اما اين فرديت نوظهور هنوز به تکامل نرسيده است؛ بهجاي آنکه به رشد و تقويت فرد کمک کند، گاهي به شکل فردگرايي دفاعي و پرخاشگرانه بروز ميکند. فردي که تازه خود را ديده و تعريف کرده است، نميتواند حضور «ديگري» را تحمل کند و براي محافظت از هويتش، ديگران را تهديدي براي خود ميبيند.
نتيجه آن است که جامعه، نه در مسير گفتوگو و تعامل، بلکه در مسيري پرتنش از خود-ديگريسازي و تقابلهاي هويتي قرار ميگيرد. حواشي بازي تراکتور و پرسپوليس تنها يک نمونه از اين واقعيت است. اگر جامعه نتواند از اين چرخه مخرب عبور کند و به جاي تقابل، به تفاهم و همزيستي برسد، اين خشم و حس قرباني بودن ميتواند به تهديد تبديل شود.
اين بازيها تنها درباره فوتبال نيستند؛ بلکه روايتي از نبردهاي پنهان هويتي و اجتماعي است که جامعه ما را شکل ميدهند. آيا وقت آن نرسيده است که از «من» ها عبور کنيم و به «ما» شدن بينديشيم؟
دولت چهاردهم با شعار وفاق ملي آغاز به کار کرده است؛ شعاري که در شرايط کنوني کشور، نياز مبرم جامعه به همبستگي و تعامل را به خوبي منعکس ميکند. اما آنچه در عمل مشاهده ميشود، فاصلهاي است ميان اين شعار و واقعيتهاي اجتماعي. به نظر ميرسد وفاق هنوز حتي در ميان نخبگان جامعه نيز به يک گفتمان جدي و فراگير تبديل نشده است.
در جامعهاي که تعارضهاي متعددي و شکافهاي اجتماعي در حال گسترش است، رسيدن به وفاق ملي نيازمند بيش از يک شعار است. اين مفهوم، بدون تعميق ارتباط ميان «من» هاي پراکنده جامعه و ايجاد بستري براي گفتوگوي واقعي، نميتواند به تحقق برسد.
کارناوال بهعنوان الگويي براي همزيستي
نظريه فرهنگي کارناوال ميخائيل باختين ميتواند مدلي مفهومي براي تحليل و بهبود اين وضعيت باشد. در يک کارناوال، اصل بر پذيرش تنوع است. کارناوال جايي است که در آن، همه افراد با وجود تفاوتها در کنار هم شاد هستند. اين شادي، الزاماً به معناي يکسان بودن يا شباهت نيست. هرکس ميتواند به سبک و سياق خود برقصند و شاد باشد، اما آنچه همه را متحد ميکند، هدف مشترک شاد بودن است.
شايد استاديومها، بهعنوان نمادي از اجتماعهاي چندصدايي، بتوانند به کارناوالهايي واقعي تبديل شوند؛ جايي که افراد، فارغ از تعصبات و حس قرباني شدن، بتوانند کنار هم رقابت را تجربه کنند. اين کارناوال نهتنها ميتواند فضايي براي لذت و شادي باشد، بلکه فرصتي براي پذيرش تنوع و شکلگيري اتحاد است.
آنچه در حواشي بازيهاي بزرگ فوتبال ديده ميشود، فراتر از دعواي ساده طرفداران دو تيم است. تعصب شديد به تيمي خاص يا نفرت از تيم مقابل، چيزي عميقتر از رقابت ورزشي است؛ اينها انعکاسي از بحرانهاي هويتي و اجتماعي است. افراد، در نبود يک هويت قوي فردي يا جمعي، به تيمها يا گروههاي ديگر پناه ميبرند و از آنها هويت ميگيرند. اين تعصب، وقتي با حس قرباني بودن ترکيب ميشود، به خشم و خشونتي منجر ميشود که مانع گفتوگو و تعامل سالم است.
کارناوال باختين به ما يادآوري ميکند که براي ساختن فصل مشترک ميان انسانها، لازم نيست همه شبيه هم شويم. ميتوانيم با حفظ تفاوتها، به يک هدف مشترک، مانند شادي يا احترام متقابل، برسيم. اگر جامعه ما بتواند از اين مدل استفاده کند، استاديومها، شهرها، و حتي روابط قوميتي ميتوانند به فضاهايي براي همزيستي و تعامل تبديل شوند.
حواشي فوتبال تنها بازتابي از يک چالش بزرگتر هستند: عبور از «من» هاي پراکنده و متخاصم به سوي «ما» ي جمعي و همدل. اين کار نه از طريق حذف تفاوتها، بلکه با پذيرش و احترام به آنها ممکن ميشود. بهجاي تلاش براي يکي کردن همه صداها، بايد فضايي براي شنيده شدن هر صدا، بدون ترس از طرد يا نفرت، ايجاد کرد.
شايد وقت آن رسيده است که به جاي دفاع از خود در برابر ديگري، به دنبال نقاط مشترک باشيم. آيا جامعه ما ميتواند روزي به کارناوالي بزرگ تبديل شود، جايي که هرکس ساز خود را مينوازد، اما در نهايت همه براي يک هدف مشترک با هم ميرقصند؟ اين پرسشي است که پاسخ آن ميتواند آينده ما را تغيير دهد.