احرارنيوز:دنباله عجيبترين آدرس ايران را که گرفتيم به خانهاي ساده در انتهاي بن بست شهيدان جوادنيا رسيديم. اينجا خانه اي با آدرس خيابان شهيد احمد جوادنيا، کوچه شهيدان جوادنيا، بن بست شهيدان جوادنيا است!
به گزارش احرارنيوز، صاحبخانه اين خانه حتي از خود آدرس هم عجيبتر بود. مادري ?? ساله که چهار فرزندش با فاصله کمي از هم شهيد شدهاند و يکي از دخترانش را هم در تصادف از دست داده؛ اما تا به حال يک بار هم با صداي بلند گريه نکرده است. مادري که وقتي از فرزندان شهيدش ميگفت، آرام و شمرده تعريف ميکرد؛ حتي از نحوه شهادت عزيزانش؛ اما وقتي به ياد کودکان يمني ميافتاد، برافروخته ميشد. مادري که فرزندانش را راهي جبهه کرد تا از آنها فقط نامي بر خيابان و کوچه يادگاري بماند.

اولين ساکنان اين محله بوديم
«فاطمه عباسي» متولد ورده ساوه است؛ اما بعد از ازدواج به تهران آمده و از ?? سالگي در اين محله ساکن شده است. خودش ميگويد که از اولين ساکنان اين منطقه بوده و تمام فرزندانش به جز فرزند ارشدش در اين محله متولد شدهاند. از حاج آقا ميگويد که اولين اذان سحرهاي ماه رمضان در اين محله را او ميگفته است و از فرزنداني که اينقدر مراقب تربيتشان بوده است که اجازه نداده حتي لقمهاي حرام به سفره آنها راه پيدا کند. آدرس خانه اين مادر را به راحتي ميتوان پيدا کرد: خيابان شهيد احمد جوادنيا، بنبست شهيدان جوادنيا، منزل خانواده جوادنيا.
امالبنين ايران
احمد اولين فرزند اين خانواده بوده که شهيد شده است: «احمد از قبل از انقلاب فعاليت ميکرد. يادم هست همان موقع شبي دير به خانه آمد. ساعت دو نيمه شب بود؛ اما من بيدار بودم. دنبالش تا اتاق رفتم و ديدم چيزي را لابلاي روزنامه پنهان کرده است. در صندوق را که باز کردم، فهميدم قوطي رنگ است و از آنجا بود که فهميدم که او شبها «مرگ بر شاه» را ديوارنويسي ميکند.» احمد آن زمان جواهرساز بوده و به قول مادر بيکار نبوده است تا اينکه او در سال ?? به دست کوملهها شهيد ميشود. مادر تا خبر شهادت احمد را ميشنود نه شکايت ميکند نه حتي گريه: «من سريع سجده شکر به جا آوردم؛ چون احمد بالاخره به آرزويش رسيد.» چيزي از شهادت احمد نگذشته بود که علي و يونس ?? و ?? ساله هم بهانه جبهه گرفتند تا دو سال بعد اين دو برادر هم به برادر بزرگترشان بپيوندند: «علي و يونس هر دو براي عمليات خرمشهر رفته بودند. علي شب شهيد شده بود و يونس صبح؛ اما چون يونس جلوتر بود، جنازهاش چند روز ديرتر و موقع مراسم ترحيم علي رسيد.» محمد پسر تهتغاري و شوخ طبع خانواده هم پنج سال بعد به شهادت رسيد تا بالاخره مادر خود را «امالبنين ايران» کند.

در هر وضعيتي نماز را اول وقت ميخوانم
ساعت خانهاش را پنج دقيقه جلو کشيده است. خودش با خنده ميگويد: «به خاطر نماز اين را جلو کشيدهام که مهمانان را پنج دقيقه زودتر بيرون کنم تا زودتر به نمازم برسم!» در مورد نماز اول وقت با هيچکس رودربايستي ندارد؛ حتي با مهماناني که هر هفته در هيئت خانگي سادهاش شرکت ميکنند. سالهاست که در خانهاش هيئت برگزار کرده و قرآن و انعام ختم ميکند. تاسوعا و عاشورا قورمهسبزي نذري ميدهد، آن هم با سبزياي که خودش پاک کرده باشد. هر سال محرم خانه اين مادر حسابي شلوغ ميشود.
هيچ وقت در انظار گريه نکردم
نکته جالب درباره اين مادر روحيه قوي اوست و اينکه به هيچعنوان گريه نميکند: «وصيت فرزندان من اين بوده که در انظار گريه نکنيد. کاري نکنيد که دشمن شاد شويم. من هم هيچ موقع در انظار گريه نکردم و هر موقع هم گريه کردم براي مظلوميت حسين (ع) گريه کردم.» اين روحيه تا جايي است که حتي وظيفه دلداري دادن به مادران شهداي ديگر را هم بر عهده ميگيرد: «وقتي آدم با خدا معامله ميکند ديگر ناآرامي نميکند. همه به من آن زمان ميگفتند تو گرمي نميفهمي؛ اما الان چند سال است که از اين قضيه گذشته است؟ خدا هر مصيبتي که به انسان ميدهد، صبرش را هم ميدهد. اصلا خود حضرت زينب بر قلب من دست کشيده است و به من ياد مصيبتهايي که بر ايشان گذشته است، مصيبت خود را فراموش ميکنم.»
آمريکا حق ندارد در کشور ما دخالت کند
بر ديوار خانهاش در کنار عکس پسرانش، عکس امام خميني و رهبري به چشم ميخورد. تمام اخبار و حرفهاي رهبري را دنبال ميکند. از کودکان يتيمشده يمني خبر دارد و با اينکه هشتادساله شده، اندکي از انقلابيبودنش کم نشده است. «ذرهاي از اينکه بچههايم شهيد شدهاند، ناراحت نيستم. پشيمان شويم؟ مگر کسي که اين راه را انتخاب کرد، پشيمان ميشود؟ من هر بار که آقا را در تلويزيون ميبينم، کلي قربانصدقهاش ميروم و از اينکه اينقدر قاطع و محکم جواب آمريکا را ميدهد، لذت ميبرم. آمريکا دشمن است. در زمانهاي قديم، قبل از انقلاب يک سگ آمريکايي به اين محله آمد و ?? نفر را زخمي و يک دختر ?? ساله را هم کشت؛ اما هيچکس حق اعتراض يا شکايت نداشت. الان هم مخالف اين هستم که اينها را داخل کشور بياورند و اين تجهيزات [نظامي و هستهاي] را نشانشان بدهند.»
من هم اسلحه برميدارم
خانم عباسي از اينکه دوباره جنگ بشود، ترسي ندارد. از اينکه دو پسر ديگرش را به جبهه بفرستد، هم هراسي ندارد: «خودم هم همراهشان اسلحه بر ميدارم و به جبهه ميروم.» به رسم تمام مادرها هم دعا ميکند، هم توصيه: «خدا ان شاالله تمام دشمنان اين مردم و اسلام را ريشه کن کند. جوانها هم بايد پشتيبان آقا، دولت و شهدا باشند. ربطي به ديروز و امروز ندارد. در هر زماني بايد جوانها به اين موارد عمل کنند تا عزت اسلام و ايران حفظ شود.»
منبع:مهر