احرار: باز 17 مرداد رسيد. روزي که ناگهان يادشان ميافتد ما هم هستيم؛ ما که تمام سال مينويسيم، پيگيري ميکنيم، فرياد ميزنيم. امروز شايد گلي برسد، پيامي بيايد، و در قاب عکسها جايي برايمان باز شود.
اما فقط امروز.
سهيلا عباسپور_ باز 17 مرداد رسيد. روزي که ناگهان يادشان ميافتد ما هم هستيم؛ ما که تمام سال مينويسيم، پيگيري ميکنيم، فرياد ميزنيم. امروز شايد گلي برسد، پيامي بيايد، و در قاب عکسها جايي برايمان باز شود.
اما فقط امروز.
باقي سال، ما همان آدمهايي هستيم که بايد بيرون از اتاقهاي دربسته بايستيم، با چشماني خسته و گوشيهايي که پاسخي نميشنوند.
ما خبرنگاريم؛ آنهايي که خبر ميآورند از دل تاريکي، از دل خاک، از ميان درد و فاجعه. آنهايي که دوربين و قلمشان، اسلحه نيست، اما با همان، حقيقت را از چنگ دروغ بيرون ميکشند.
ما آن صداي خاموششدهي مردمايم. واسطهايم بين آنچه هست و آنچه بايد باشد.اين شغل، فقط يک حرفه نيست. رسالتيست پرخطر، سخت، ولي شريف.
ما موظف به ديدنايم، حتي وقتي ديدن درد دارد.
موظف به گفتنايم، حتي وقتي گفتن، امنيت نميآورد.
و موظف به بودنايم، حتي وقتي هيچکس حواسش به ما نيست.
نه حقوقمان، نه جايگاهمان، و نه امنيتمان در قد و قوارهي اين رسالت نيست.
ولي هنوز هم ميمانيم. هنوز مينويسيم.
نه براي رضايت مديران، نه براي آمار بازديد، که براي وجدان خودمان. براي آن لحظهاي که حقيقت، راه خودش را از لابهلاي تيترها پيدا ميکند و به چشم خواننده ميرسد.
خبرنگاري، کاريست که بايد برايش دل داشت. دلِ نوشتن وقتي خستهاي. دلِ ايستادن وقتي همهچيز ميخواهد تو را عقب بزند. دلِ ديدن و گفتن، وقتي خيليها ترجيح ميدهند سکوت کنند.
روز خبرنگار، فرصتيست براي يادآوري اين قداست.
براي اينکه شغلي با اين حجم از خطر، فرسايش، فشار، و توقع، هنوز در قلبش شرافتي دارد که قابل خريدن نيست.
اگر قرار است امروز، هواي ما را داشته باشيد، باشد. اما کاش روزي برسد که اين احترام، در تقويم نماند و در رفتارها جاري شود.
کاش خبرنگار، فقط امروز ديده نشود؛ هر روز، شنيده شود.
چون ما هر روز، هستيم.