1394/3/23 - 07 : 35
کد خبر: 3434
به عشق کتاب خواندن، نگهبان شدم!
احرارنيوز:شايد تا کنون با چنين نگهبان ساختماني روبرو نشده ايد، اما در اين متن مي توانيد روايت نگهباني را بخوانيد که براي مطالعه بيشتر نگهبان شده و حالا صاحب يک کتابخانه عمومي خانگي است.

ساعت پنج بعد از ظهر است و از صبح تا حالا يکي دو جلس? خسته کننده داشته‌ام. حالا هم آمده‌ام دفتر که به جلس? سوم برسم. هنگام ورود به ساختمان به عادت مالوف روزانه سلامي به سمت نگهبان ساختمان که هر روز سرش پايين است و نمي دانم مشغول چه کاري است پرتاب مي‌کنم. او هم مثل هميشه بلند پاسخ مي‌دهد. نگهبان‌هاي مراکز دولتي و غيردولتي هميشه برايم ماي? افسوس بوده‌اند و هستند. احساس مي‌کنم وقتشان را مي‌گذرانند بي آن که حرفه‌اي بياموزند و کار مثبتي انجام دهند. اين را بگذاريد کنار بحث و جدل‌هاي که هميشه از زمان دانشگاه و بعد از آن اينجاوآنجا با آن‌ها داشته‌ام. در مجموع حس خوبي نسبت به اين جماعت زحمت‌کش ندارم.
نگهبان ساختمان بعد از جواب سلام من، جمل? کوتاهي مي‌گويد که متوجه نمي‌شوم. يک لحظه توقف مي‌کنم و از او مي‌خواهم جمله‌اش را تکرار کند. مي‌گويد من به تنهايي کلي سران? مطالع? کشور را بالا برده‌ام. موضوع برايم جالب مي‌شود. با اين حرفش چشمم مي‌رود به سمت کتابي که جلوي رويش باز است. بي‌مقدمه مي‌گويد مصاحب? شما را در تلويزيون ديدم. طرحتان موفق بود؟ همين طور که با کنجکاوي قدمي جلوتر مي‌روم و جوابي سرسري به او مي‌دهم، مي‌پرسم چه کتابي مي‌خواني. مي‌گويد کتابي است در مورد تربيت فرزند و همين‌جور که توضيح مي‌دهد کتاب را مي‌بندد تا جلدش را ببينم. کتاب «فرزندم اين چنين بايد بود» استاد اصغر طاهرزاده است. کنجکاوي و تعجبم بيشتر مي‌شود. مي‌پرسم کتاب‌هاي آقاي طاهرزاده را مي‌خواني؟! خوشحال پاسخ مي‌دهد که بله، کتاب‌هاي خيلي خوبي است. بعد روي پا مي‌ايستد و شروع مي‌کند به توضيح دادن. حالا من سراپا گوش، خيره شده‌ام به علي اصغر. اسمش را بعدا مي‌فهمم. مي‌گويد من کتابخانه‌اي در خانه دارم و کتاب‌هايش را به ديگران کرايه مي‌دهم. با تعجب مي‌پرسم کرايه مي‌دهي؟! کسي مي‌گيرد کتاب‌ها را؟ مي‌گويد بله استقبال خوبي هم مي‌شود. اقوام و مغازه‌داران محل و ديگران مشتري‌هايم هستند. توضيح مي‌دهد که هدفش از اين کار اقتصادي نيست، بلکه به دليل استهلاک کتاب‌ها بعد از چند بار خوانده شدن و براي جايگزيني آن‌ها مجبور است کمي پول بگيرد. مي‌گويد به شخصي کتاب رجبعلي خياط را دادم و متحول شد و گفت تو باعث شدي من عرق‌خوري را کنار بگذارم! مي‌گويد به او گفتم من کاري نکردم، من فقط به تو يک کتاب دادم! بين هر چند جمله‌اش با اشتياق مي‌گويد خيلي کار مي‌شود کرد. اين جمله را چندين بار تکرار مي‌کند. تعجب و کنجکاوي‌ام کم‌کم دارد به شيفتگي تبديل مي‌شود. از من خيلي بعيد است شيفت? نگهبان يک ساختمان دولتي شوم! مي‌گويد من اين شغل را انتخاب کردم که فرصت کافي براي کتاب خواندن داشته باشم. اگر کارمند مي‌شدم نمي توانستم کتاب بخوانم و اگر هم فرصتي داشتم از لحاظ شرعي درست نبود. ولي الان چند ساعت در روز فرصت دارم براي مطالعه. ادامه مي‌دهد که سوپرمارکت محلمان با خانمش سر ديدن ماهواره بحث دارد و به من مي‌گويد علي آقا چه کار کنم که خانمم ماهواره نبيند. به او چند کتاب داده‌ام و خانمش هم کم‌کم دارد کتاب‌خوان مي‌شود. مي‌پرسم در مورد کتاب‌هاي که مي‌خواني مي‌تواني چيزي هم بنويسي؟ توضيح مي‌دهد که خودم گاهي مطالبي اين طرف و آن طرف مي‌نويسم. مي‌پرد داخل اتاقک نگهباني و چند لحظه بعد با يک نشري? خيمه به دست بيرون مي‌آيد. نشريه را ورق مي‌زند تا برسد به مطلب خودش. همين جور که ورق مي‌زند توضيح مي‌دهد که من به سبک خودم مي‌نويسم که متاثر از شهيد آويني است! باز هم با تعجب مي‌پرسم کتاب‌هاي آويني را خوانده اي؟! با اطمينان و صلابت پاسخ مي‌دهد بله. غرور لعنتي‌ام اجازه نمي‌دهد خيلي شيفتگي خودم را در مقابل حرف هايش نشان دهم. فقط گاه‌گاهي سري تکان مي‌دهم و آفريني حواله‌اش مي‌کنم. حالا حس حسرتي آميخته با غبطه نسبت به علي پيدا کرده‌ام. به کار و زندگي ساد? علي و بي‌ادعايي‌اش غبطه مي‌خورم. حالا مي‌فهمم جوان آرامي که هر روز در حالي که سرش پايين است و نشسته پشت ميز تريبون‌طورِ مقابل اتاقک نگهباني و من از کنارش رد مي‌شوم، مرد خودساخته‌اي است که تمام تلاشش را مي‌کند تا با کارهاي به ظاهر کوچک بر روي اطرافيانش اثرگذار باشد، بي هيچ ادعا و بودجه اي!
همين طور که مي‌روم بالا مي‌پرسم من زنده‌ام را خوانده اي؟ جوابش منفي است، ولي شروع مي‌کند در مورد کتاب و ويژگي‌هايش از من پرسيدن. داخل دفتر که مي‌آيم از فرشاد مي‌خواهم يک جلد من زنده‌ام به او بدهد.
ساعت تقريبا هشت بعد از ظهر است که جلسه‌ام تمام شده و من خسته و کوفته و با ذهني درگير دارم ساختمان را ترک مي‌کنم. به اتاقک نگهباني که مي‌رسم کمي اين‌پاوآن‌پا مي‌کنم که علي خودش را پرتاب مي‌کند بيرون. کلي تشکر مي‌کند بابت کتاب. مي‌گويم وقتي خواندي نظرت را به من بگو. با اشتياق جواب مثبت مي‌دهد. بعد کمي مکث مي‌کند و مي‌گويد البته به اين زودي بعيد است. ماه رمضان را گذاشته‌ام براي قرآن و دعا. ان شاءالله بعد از ماه مبارک.
مي‌روم به سمت خانه، در حالي که سخت به علي غبطه مي‌خورم

منبع:مهر

کلیدواژه ها:
احساس خود را نسب به این خبر در قالب یکی از شکلک ها بیان کنید:
Happy sad wonder fear Hate angri
ارسال نظر
نام: 
پست الکترونیک:
نظر : 
سوال امنیتی : 
? 7 + 2

  آخرین اخبار
بازيکن تراکتور فصل را از دست داد
آذربايجان شرقي فردا پنجشنبه تعطيل نيست
گامي نوين در نهضت توسعه عدالت فضاهاي آموزشي آذربايجان شرقي / تقبل 234 کلاس درس در استان توسط بخش خصوصي
مقاومت شهرداري تبريز مرحله دوم ليگ دسته 2 واليبال را با پيروزي شروع کرد
رمال و دعانويس با400 شاکي در ملکان دستگير شد
انتصاب سرپرست اداره کل راه و شهرسازي آذربايجان شرقي
ورزقان با دماي 25 درجه زيرصفر سردترين شهر کشور
اولين جدال تراکتور با يک تيم بحريني؛ نماينده ايران در انديشه درخشش در آسيا
رستگاري در دقيقه 90 /صدرنشيني موقت
337 کيلوگرم مواد مخدر در آذربايجان شرقي کشف و ضبط شد
  پربازدیدترین اخبار
رستگاري در دقيقه 90 /صدرنشيني موقت
بازيکن تراکتور فصل را از دست داد
رمال و دعانويس با400 شاکي در ملکان دستگير شد
آذربايجان شرقي فردا پنجشنبه تعطيل نيست
مقاومت شهرداري تبريز مرحله دوم ليگ دسته 2 واليبال را با پيروزي شروع کرد
اولين جدال تراکتور با يک تيم بحريني؛ نماينده ايران در انديشه درخشش در آسيا
تمام ادارات و مدارس آذربايجان شرقي فردا تعطيل است
گامي نوين در نهضت توسعه عدالت فضاهاي آموزشي آذربايجان شرقي / تقبل 234 کلاس درس در استان توسط بخش خصوصي
انتصاب سرپرست اداره کل راه و شهرسازي آذربايجان شرقي
ورزقان با دماي 25 درجه زيرصفر سردترين شهر کشور
کلیه حقوق مادی و معنوی این وب گاه محفوظ است.