احرار خبر: گواه تاريخ خود بهترين اثر براي جاودانگي يک عالِم در عالَم و زمان است و شمس تبريزي عالم و جهانديدهاي بود که که علاوه بر گواه تاريخ، نوشتههايش بهترين سند براي بيان دانش گستردهاش در ادبيات، لغت، تفسير قرآن و عرفان بود.
نخستين آيين بزرگداشت روز جهاني شمس تبريزي، هشتم آذرماه در زادگاهاش تبريز برگزار ميشود، از اين رو، اين موضوع بهانهاي شد، تا اينکه در گزارش و تحليلي ضمن بررسي ابعاد مختلف عرفاني، شخصيت ادبي و وجودي شمس تبريزي و رابطهاش با مولانا به بخشي از زندگاني اين عارف آذربايجان، بپردازيم.
با اين وجود، به عقيده اساتيد، محققان و کارشناسان حوزه عرفان و ادبيات، معرفي اين شخصيت فرهيخته و بزرگ ادب و عرفان ايران زمين، به جهانيان و به ويژه ملت ايران و در راس آنها آذربايجانيها، متاسفانه آن طور که بايد و شايد اقدامات اساسي و مؤثري از سوي دستگاههاي ذيربط، مسئولان و متوليان فرهنگ و تاريخ صورت نگرفته و به نظر ميرسد، نزديک به 8 قرن، شخصيت تاريخي شمس تبريزي، اين عارف آذربايجاني براي بسياري از دوستداران ادب و عرفان ناشناخته مانده است.
* «شمس تبريزي» کيست؟
من عادت نبشتن نداشتهام هرگز، سخن را چون نمينويسم در من ميماند و هر لحظه مرا روي دگر ميدهد
در معرفي شمس، ميتوان گفت: شيخ شمسالدين محمد بن علي بن ملک داد تبريزي عالم و فاضل و دانشمند گرانقدر، از بزرگان مشايخ صوفيه در سال 582 هجري قمري در تبريز به دنيا آمد. وي از پيشروان بزرگ صوفيه در قرون ششم و هفتم هجري است، که مولوي به سبب تأثير عظيمي که شخصيت شمس بر او گذاشت، و در همين زمينه نيز ديوانش را به نام شمس تبريزي ناميد. شمس از معارف اسلامي و عرفان و تصوف و خصايص احوال و منازل سالکان اين راه به خوبي آگاهي داشت، اما از مراحل ظاهري گذشت و علايق دنيوي دل کند و جوياي حق و حقيقت شد؛ با تجرّد از علايق دنيوي قلندروار همه جا بي نام و نشان سفر ميکرد و روزگار را به سير آفاق و انفس ميگذرانيد.
مقالاتش که به صورت کتابي مدون درآمده و به طبع رسيده، نموداري از مقالات عرفاني و اطلاعات علمي و مذهبي اوست.
* وقتي شمس تبريزي فصل آخر را نوشت!؟
از سويي، مقالات شمس تبريزي، مجموعهاي از سخنان و حکايات نغز و دلپذير است، که در دوران اقامت شمس تبريزي (از سال 642 تا 643 و پس از غيبتي کوتاه از سال 644 تا 645 قمري) بر زبان وي جاري شده، و پس از او توسط مريدان مولانا بهصورت يادداشتهايي پراکنده جمعآوري گرديدهاست. به نوشته بديع الزمان فروزانفر ميان مقالات شمس با مثنوي مولوي ارتباطي قوي موجود است و مولانا بسياري از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوي خود مندرج ساختهاست. شمس خود ننوشتن خويش را اين گونه توضيح دادهاست: «من عادت نبشتن نداشتهام هرگز، سخن را چون نمينويسم در من ميماند و هر لحظه مرا روي دگر ميدهد».
به هر حال، سخن گفتن از مردي با نام و نشان چون، «حضرت مولانا، سلطان الاولياء و الواصلين، تاج المحبوبين، قطب العارفين، فخرالموحّدين، شمسالحق و الملّة و الدّين تبريزي، عظّمالله جلال قدره» ناميدهاند، کمي سخت و دشوار است.
حال آنچه در اين زمينه اهميت دارد اينکه، سلطان ولد، شمس تبريزي را با عنوان «مولانا شمس الدّين تبريزي عَظَّمَ اللهُ ذِکرَهُ»، ياد کرده و او را داراي مقام عالي ولايت مي داند؛ و براين باور است که شمس، مولوي را نيز به سوي همين مرتبه روحاني والا دعوت کرده و سوق داده است:
شمس تبريز بود از آن شاهان
دعوتش کرد لاجرم سوي آن
رهبرش گشت شمس تبريزي
آنکه بودش نهاد خونريزي
دعوتش کرد در جهان عجب
که نديد آن به خواب، ترک و عرب
با اين حال، تأکيد ميکند که وجود عظيم شمس از ديد? نامحرمان پنهان مانده و به جز مولوي، کسي به شناخت گوهر وجودي او پي نبرده است. سلطان ولد، شمس را «شه شهان جهان»، «فزونتر از جانِ جان»، «برتر از عرش» و بالاتر از اينها، فاني در حق و يگانه با او ميداند.
* عارف و انديشمند، بينام و نشان آذربايجان
سپهسالار نيز شمس را از زمره اولياي مستور الهي معرفي ميکند که تا زمان حضرت مولوي، کسي از احوال او اطلاعي نداشته است.
افلاکي نيز وطن شمس را تبريز دانسته و او را از زمره بزرگان و مشايخ صاحب نام آن خطه ميداند: «همچنان از پيران قديم منقول است که حضرت مولانا شمسالدين را پيران طريقت و عارفان حقيقت، «کامل تبريزي» خواندندي و جماعت مسافران صاحب دل او را «پرنده» گفتندي، جهت طي زميني که داشته است».
استاد محمّد علي موحد نيز به ارتباط و انعکاس مطالبِ مقالات شمس در آثار مولوي، خصوصاً مثنوي او، اذعان داشته و در اين خصوص بر اين باور است:«مثنوي مولوي در واقع روايت منظوم و مشروحي از سخنان پير تبريزي است و شرح رمزي از انعام او، که با تجربيات روحي خود مولانا در هم آميخته و از اطلاعات وسيع و تصرفات ساحرانه ذهن وقاد وي مايه گرفته است. تصادفي نيست که تمام مطالب مقالات، در تشريح دقايق عرفاني و بسياري از قصهها و حتي بسياري از تعبيرات آن را در مثنوي مييابيم».
* شمس تبريزي، فراتر از انتظار
افلاکي نيز همانند سلطان ولد و سپهسالار، اين موضوع را بيان ميدارد که شمس به صورت ناشناس و پنهاني مسافرت ميکرد و کسي از واقعيت وجودي و عظمت ذاتي او باخبر نبود.
از سوي ديگر، درباره پدر و مادر شمس تبريزي آن قدر ميدانيم، که او در مقالات آنها را به نازک دلي و مهرباني توصيف ميکند و اينکه آنها شمس تبريزي را نازپرورده کرده بودند: «اين عيب از پدر و مادر بود که مرا چنين به ناز برآوردند.» شمس تبريزي در جايي درباره پدر خود ميگويد:« نيک مرد بود ... الا عاشق نبود، مرد نيکو دگر است و عاشق ديگر. پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غريب، پدر از من بيگانه، دلم از او ميرميد، پنداشتمي که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن ميگفت، پنداشتم که مرا ميزند، از خانه بيرون ميکند».
به سخن ديگر، شمس ابتدا مريد شيخ ابوبکر زنبيلباف تبريزي بود و به گفته خود جمله ولايتها از او يافته، ليکن به مرحلهاي رسيد که به پير خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سياحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسيد. بعضي او را از تربيت يافتگان بابا کمال خجندي نوشتهاند.
* شمس تبريزي، در قاب خاطره جا ميگيرد
با اين وجود، شمس تبريزي در حدود سال 642 هجري قمري به مولانا پيوست و چنان او را شيفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعري شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفاني پرداخت. کسي نميداند شمس تبريزي به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبريزي عالم و جهانديده بود و برخي به خطا گمان کردهاند که او از حيث دانش و فن بيبهره بوده است که نوشتههاي او بهترين گواه بر دانش گستردهاش در ادبيات، لغت، تفسير قرآن و عرفان است.
به عقيده محققان و کارشناسان اين حوزه، هرچند مولوي در طول زندگي شصت و هشت ساله خود با بزرگاني همچون محقق ترمذي، شيخ عطار، کمالالدين عديم و محيالدين عربي حشر و نشرهايي داشته و از هر کدام توشهاي بر اندوخته، ولي هيچکدام از آنها مثل شمس تبريزي در زندگياش تأثيرگذار نبوده تا جاييکه رابطهاش با او شايد از حد تعليم و تعلم بسي بالاتر رفته و يک رابطه عاشقانه شده، چنانکه پس از آشنايي با شمس، خود را اسيرِ دست و پا بسته شمس ديده است.
مولانا در اشعار خويش از شمس تبريزي اين گونه توصيف ميکند:
شمس تبريز را چو ديدم من
نادره بحر و گنج و کان که منم
از تبريز شمس دين چونک مرا نعم رسد
جز تبريز و شمس دين جمله وجود لا بود
از تبريز شمس دين دست دراز ميکند
سوي دل و دل من از دسترسي چه ميشود
راز دل تو شمس دين در تبريز بشنود
دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود
از تبريز شمس دين سوي که راي ميکند
بحر چه موج زد گهر بر در ما چه ميکند
بنابراين، در کتاب « مشهورتر از خورشيد»، به نويسندگي مختاري که درباره زندگي و انديشه شمس تبريزي به نگارش در آمده، تصريح شده است:« مضمون اساسي عرفان يعني عشق، پايه و اساس اصلي تعاليم و تصوف شمس تبريزي است. شمس ... ضمن اين که منشأ و سرچشمه جوشان عشق را وجود حضرت باري ميداند، اين نکته را نيز يادآوري ميکند، که بدون کشش و عنايت خداوند نميتوان به او عشق ورزيد. از آن جا که مبدأ و منشأ عشق خالق کاينات است، بنابراين گوهر عشق قديم، حال آن که آدمي حادث است؛ اما همين حادث به برکت عشق ميتواند، از آلايش حسي رهايي يابد و موفق به رؤيت حق شود».
* آرامگاه شمس تبريزي کجاست؟
در نهايت اينکه، به نظر اهل فن اين حوزه، درباره مقصد واپسين سفر شمس تبريزي از قونيه، در منابع چيزي نيامده است، اما از اينکه در منابع قديمي مزار او را در شهر خوي، نشان دادهاند معلوم ميشود، که مستقيماً يا به طور غير مستقيم به خوي رفته است. قديمترين جايي که از وجود مدفن شمس تبريزي در خوي ذکري رفته در مجمل فصيحي (تأليفشده در 845) است، که در حوادث سال 672 مينويسد: «وفات مولانا شمسالدين تبريزي مدفوناً به خوي».
همچنين به تاييد سفرنامه جهانگردان مختلف و نيز به نقل از مقالات و کتب متعدد، مدفن شمس تبريزي را در آذربايجان غربي واقع در شهرستان خوي و در محلهاي بنام محله شمس و در کنار مناري باستاني بنام منار شمس تبريزي عنوان نمودهاند. اما متأسفانه وقوع زلزله سلماس و خوي به سال 1222 ه. ق و سيل مهيبي که حدود 120 سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پيوسته، باعث تخريب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنين تخريب 2 منار از 3 منار موجود شده و بعدها در عصر بي توجهي به آثار باستاني کمکم مدفن شمس مورد بي مهري واقع و به فراموشي سپرده شده، ولي در دهههاي اخير مورد توجه قرار گرفته و براي بازسازي آن اقدام شده است.
* نگاهي از جنس شمس تبريزي
نا گفته نماند، آنچه در اين خصوص مهم به نظر ميرسد اينکه، برگزاري آيين بزرگداشت، يادواره، سالروز رحلت و به خصوص برگزاري پيوسته همايشها و کنفرانسهاي مختلف در در زادگاهاش و ساير نقاط کشورمان، يک گام هر چند کوچک براي معرفي آثار و انديشههاي معنوي و اخلاقي اين عرفا است و از اين رو، کنکاش، تحقيق و بررسي از سوي اساتيد دانشگاهها، محققان و دوستداران ادب و عرفان در خصوص موضوعاتي چون «بررسي شخصيت تاريخي شمس تبريزي، شمس تبريزي در روزگار قبل و بعد از ديدار با مولانا، ويژگيهاي شخصيتي و عرفاني مولوي، قبل و بعد از ملاقات با شمس تبريزي، شمس تبريزي و دنياي معاصر، آموزههاي اخلاقي شمس براي انسان معاصر، معناي زندگي از ديدگاه شمس تبريزي، مدارک و اسناد حضور، درگذشت و خاکسپاري شمس تبريزي در خوي، چرايي و چگونگي تاثيرپذيري مولوي از شمس تبريزي، مقايسه انديشههاي شمس و مولوي، معرفي، تحليل و نقد تحقيقات انجام يافته درباره شمس تبريزي، سيماي عارفان مسلمان در آينه مقالات شمس، شمس تبريزي و حوزه عرفاني تبريز، عرفان آذربايجان و عرفاي برجسته آن در روزگار شمس و قبل از آن، تحليل و نقد تحقيقات انجام يافته درباره عارفان آذربايجان و ...»، بيش از هر زمان ديگر ضروري به نظر ميرسد.
منبع: فارس
نگارنده: موسي کاظمزاده