1399/03/16 - 10 : 27
کد خبر: 20388
فصل لالايي هاي سرزمين من
اين نوشته، نگاهي ادبي و هنرمندانه به ويروس مرگبار و ناشناخته اي دارد که اينک مردمان جهان را هراسان کرده است؛

حميدرضا نظري، نويسنده معاصر و کارگردان تئاتر در يادداشتي نوشت: اين نوشته، نگاهي ادبي و هنرمندانه به ويروس مرگبار و ناشناخته اي دارد که اينک مردمان جهان را هراسان کرده است.

به گزارش احرار نيوز به  نقل از خبرگزاري بسيج،  حکايت مادران مهربان ايران زمين و قصه ها و غصه ها و لالايي هاي فرشتگاني است که با خود آرامش را به ارمغان مي آورند و...

نمي دانم چرا اين روزها دلم براي بوسه اي تنگ مي شود...

اينک در فصل رويش شکوفه هاي چشم نواز و در روزها و شب هاي بهاري که مادران مهربان سرزمينم به خاطر نگراني از شيوع ويروس کرونا و براي آرامش کودکان هراسان خود، شعر و آهنگ دلنشين" لالايي" را مي خوانند، خاطرات شيرين دوران کودکي در مقابل ديدگانم به نمايش در مي آيد و مرا با خود به گذشته و سال هاي دور مي برد؛ زماني که با بوسه هاي گرم و پرمحبت مادرم از خواب بيدار مي شدم و در کنار خود، دنيايي از عشق و مهرباني را در صورت جوان و زيباي فرشته اي مي ديدم که بهشت زير پاي اوست و خداوند زيبايي ها، براي هميشه و تا ابديت دوستش دارد.

گاهي اوقات و در ساعاتي از شبانه روز، خود را به خواب مي زدم تا شايد فرشته مهربان باز هم به آرامي به سراغم بيايد و با لالايي ها و بوسه هاي لذتبخش و مادرانه اش نوازشم کند و بر شادي هاي کودکانه ام بيفزايد و...

****

مادر سالمند و ناتوان من، در زادگاه و شهري دور از محل کار و زندگي ام، سال هاست که در بستر بيماري افتاده و مدت هاست که چشم هاي منتظرش را به در اتاق دوخته تا به ديدارش بروم و سر بر بالينش بگذارم و گُل لبخند بر لبانش بنشانم. من به لالايي خواندن هاي دلنواز و آرامش بخش و قصه ها و غصه هاي مادر و ديدن لحظات دلنشين و ملکوتي اش بر سجاده سبز و هميشه پهن خدا، عادت کرده و دلم مي خواهد هرچه زودتر خود را به او برسانم و آن نازنينِ جاويد را در آغوش بگيرم و بوسه اي از چهره مهربانش بستانم، اما به دليل خطرات اين ويروس وحشتناک و ناشناخته و مرگ ده ها هزار انسان در سراسر جهان، در حال حاضر نمي توانم به سفر بروم و همين موضوع، دلم را بيش از پيش به درد مي آورد و خيالم را آشفته مي کند.

مادرِ صبور و هميشه آرام و خندانم، ديگر نمي تواند از جايش بلند شود و بزرگ ترين آرزويش اين است که تنها براي يک بار از رختخواب هميشگي اش برخيزد و روي پاهاي از کار افتاده اش بايستد و خود را به حياط کوچک خانه برساند و شکوفه هاي بهاري را نظاره کند، اما پيري و هجوم انواع بيماري، مانع برآورده شدن اين شادي ساده و چنين آرزوي کوچکي شده است.

برادر فداکار من، با از خود گذشتگي تمام، حافظ و ياور مادر شده تا او باور کند که هنوز زنده است و زندگي همچنان جريان دارد. از برادرم مي خواهم که با استفاده از تکنولوژي موجود، من و مادر را به هم برساند تا بتوانيم پس از مدت ها يکديگر را ببينيم و ديداري تازه کنيم. برادرم گوشي تلفن همراه خود را مقابل صورت خواب آلود مادر مي گيرد و من با ديدن اين همه معصوميت و مظلوميت، اشک در گوشه چشمانم لانه مي کند و صداي گريه و ناله ام به گوش مي رسد:

" آه، خدايا! اين کوه عظيم لطف و آرامش و مهرباني و تکيه گاه استوار و مطمئن همه دوران زندگي ام، چرا اينک چنين بيمار و ناتوان شده و تنها چهره اي نحيف و شکسته و درد کشيده از او باقي مانده است؟!..."

پس از چند لحظه مادر چشم هايش را مي گشايد و ناباورانه به من نگاه مي کند، سپس لبخندي بر لبانش نقش مي بندد و اشک اشتياق برگونه هايش جاري مي شود. درحالي که سعي مي کنم خود را خوشحال نشان دهم او را صدا مي زنم، اما پاسخم را نمي دهد. براي چندمين بار صدايش مي زنم، اما باز هم پاسخي نمي شنوم. شايد رنجيده است و نمي خواهد با من همکلام شود... من به خاطر گرفتاري و مشغله و مشکلات فراوان زندگي، مدتي است که نتوانسته ام به ديدنش بروم و جوياي حالش شوم؛ شايد همين بي توجهي و بي وفايي، او را دلگير و آزرده خاطرکرده است. دوست دارم و آرزو مي کنم که مادر سکوت را بشکند و براي تسکين دلِ دردمندم و به ياد کودکي هايم، برايم "لالايي" بخواند و...

در انتظار لحظه اي که مادر باز هم به مهر، نگاهش را به سويم برگرداند و به حرف بيايد و سخني بگويد، به مدت طولاني و در سکوت کامل به صورت گريان او خيره مي شوم تا اين که بالاخره ملتمسانه به چشم هايم نگاه مي کند و تنها يک کلمه بر زبان مي آورد:"بيا!"

اين يک کلمه، به تنهايي همه وجودم را به آتش مي کشد و از فرط دلتنگي و شرمندگي، به يکباره روح و جسمم را به لرزه درمي آورد و چشمانم را تيره و تار مي سازد؛ بلافاصله عرق سردي روي پيشاني ام مي نشيند و تب و لرزي ناشناخته به سرعت سراسر وجودم را در بر مي گيرد و بغض سنگيني راه گلويم را مي فشارد و دچار تنگي نفس مي شوم؛ احساس مي کنم که براي نفس کشيدن و زنده ماندن، به هواي بيشتري نياز دارم؛ سرم گيج مي رود و گلويم به شكلي آزاردهنده به خارش در مي آيد و دردي عجيب در قفسه سينه ام مي پيچد و چند بار پشت سرهم و به شدت سرفه مي کنم؛ سرفه هايي خشک و خفه کننده که قلبم را به تلاطم در مي آورد:

" اي واي! يعني من هم به ويروس کرونا مبتلا شده و اينک بايد هراسان و وحشت زده شوم؟ مگر مي شود که همه اين علائم به يکباره و در زماني کوتاه به سراغ کسي بيايد و او را به خط پايان زندگي برساند؟!..."

فکر مي کنم که اين نشانه ها هميشه به دليل بيماري نيست و مي تواند حکايت بي مهري و بي وفايي انسانِ گُمگشته و سرگردان در عصر انفجار اطلاعات و سرعت پيشرفت تکنولوژي و تلاش شتابزده و گاه بيهوده براي رسيدن به موقعيتي بهتر باشد که بهتريني چون مادر را به دست فراموشي مي سپارد و... شايد من نيز اينک از شوق و لذتِ داشته هاي به واقع نداشته و نداشته هاي به ظاهر داشته و به خود باليدن هاي نابجا و نافرجام، از عزيزترين عزيزانم غافل و از حقيقت زندگي دور مانده ام؛ شايد مادر با سکوت طولاني خود و سپس بيان هزاران کلمه پنهان در تنها يک کلمه، مي خواهد مرا از خواب غفلت بيدار کند و...

در اين ايام که مردم مهربان در قرنطينه خانگي به سر مي برند، مادر انتظار دارد که به زادگاهم و به نزد او بروم، اما با وجود اين ويروس شوم و شرايط نگران کننده، من به کجا و چگونه بروم؟!... شايد به خاطر شوق بيش از حد ديدار من، براي مادر سخت است و هنوز نمي تواند باورکند که در اين موقعيت حساس، نبايد از شهر خارج و به او نزديک شوم.

من از فداکاري و از خود گذشتگي و نيز تعداد کارکنان خدمات رسان مبتلا به ويروس و آمار جانباختگان در شهرداري، اتوبوسراني، تاکسيراني، مترو و نيروهاي خودجوش مردمي و پرسنل نظامي و انتظامي و فرهنگي و... خبر دارم و مي دانم که پزشکان، پرستاران، نيروهاي امدادي و ساير از جان گذشتگان شريف و شايسته ايران زمين، با تمام وجود تلاش مي کنند تا من و ما، با رعايت کامل بهداشت و با توکل به يزدان پاک و يکتا خالق نازنين، به سلامت از چنگال اين ويروس خطرناک بگريزيم و...

من و مادر به کمک گوشي همراه همچنان به يکديگر نگاه مي کنيم و در سکوت با هم حرف مي زنيم... چند لحظه بعد، او با چشم هاي خندان و منتظر، لب هايش را غنچه و از راه دور، مرا به بوسه اي گرم و مهربان دعوت مي کند. او مي خواهد مثل دوران کودکي و همه روزها و سال هاي گذشته، عشق و محبت پاک مادرانه اش را نثارم کند و من نيز مي خواهم لبخندزنان و هر چه سريع تر، بوسه اش را با بوسه اي پاسخ دهم، اما بغض مانده در گلويش به يکباره فرياد مي شود و دريايي از اشک، تمام پهناي صورتش را مي پوشاند و بلافاصله گوشي را از دست برادرم مي گيرد و با عصبانيت آن را به گوشه اي از اتاق پرتاب مي کند...

براي مادر سخت و غم انگيز است و عادت ندارد که بوسه خود و مرا از صفحه کوچک گوشي همراه و در چنين حالتي ببيند؛ او مي خواهد همچون گذشته و در واقعيت و از نزديک، فرزند دلبندش را که ديگر بزرگ شده، در آغوش بگيرد و عاشقانه او را ببويد و ببوسد و صداي ضربان قلبش را به وضوح بشنود؛ دوست دارد همچنان بر سجاده سبز خدا نماز شکر بخواند و در کنار جگرگوشه اش و تا غروب آفتابِ زندگي، از روزهاي باقي مانده عمرش لذت ببرد؛ تلاش مي کند تا حتي خاري به پاهاي پسرش نرود و به وقت درد و ناملايمات زندگي، مرهمي بر زخم هاي او باشد؛ عشق شيرين مادر به عزيزش، باز هم در وجودش زبانه مي کشد تا بدون هيچ فاصله اي و از نزديک با فرزندِ هميشه کودک و کوچکش، درد دل كند و از قصه ها و غصه ها و تلخي ها و شيريني هاي ايام از دست رفته و خاطراتش با او سخن بگويد و...

****

اکنون من در سلامت کامل جسماني و بي هيچ نشانه اي از بيماري، در اتاق خانه ام نشسته و در خلوت خود براي مادرم اشک مي ريزم؛ براي کسي که سحرگاه چند روز قبل و دور از من، به دليل کهولت سن و پس از تحمل سال ها بيماري و درد، چشم هاي مهربان و منتظرش را بست و براي هميشه آرام گرفت و در صبح نيمه شعبان، پيکر پاکش به خاک سپرده شد...

در اين زمانه که دغدغه هجوم سريع ويروس و مرگ انسان ها، خواب را از چشم هايم ربوده است، آرزو مي کنم که اي کاش فقط يک بار ديگر صورت نازنين مادر را از نزديک ببينم و سر بر شانه هاي مهربانش بگذارم تا او با بوسه ها و لالايي هاي دلنوازش، مرا به آرامش برساند، اما افسوس که...

اينک در فصل رويش شکوفه هاي چشم نواز و در روزها و شب هاي بهاري که مادران مهربان سرزمينم به خاطر نگراني از شيوع ويروس کرونا و براي آرامش کودکان هراسان خود، شعر و آهنگ دلنشين" لالايي" را مي خوانند، خاطرات شيرين دوران کودکي در مقابل ديدگانم به نمايش در مي آيد و مرا با خود به گذشته و سال هاي دور مي برد؛ زماني که با بوسه هاي گرم و پرمحبت مادرم از خواب بيدار مي شدم و در کنار خود، دنيايي از عشق و مهرباني را در صورت جوان و زيباي فرشته اي مي ديدم که بهشت زير پاي اوست و خداوند زيبايي ها، براي هميشه و تا ابديت دوستش دارد. گاهي اوقات و در ساعاتي از شبانه روز، خود را به خواب مي زدم تا شايد فرشته مهربان باز هم به آرامي به سراغم بيايد و با لالايي ها و بوسه هاي لذتبخش و مادرانه اش نوازشم کند و بر شادي هاي کودکانه ام بيفزايد و...

نمي دانم چرا اين روزها دلم براي بوسه اي تنگ مي شود...

 

* حميدرضا نظري، نويسنده معاصر و کارگردان تئاتر، سال هاست در وادي ادبيات داستاني و نمايشي قلم مي زند که حاصل آن انتشار بيش 300داستان در مطبوعات و خبرگزاري ها و سايت هاي اينترنتي است. از نوشته هاي او مي توان به داستان ها و نمايش هايي چون "غزال زيباي من، راز يک انسان، مهر و کين، سفر عاشقانه من و پروانه، دري به روي دوست، مرگ يک نويسنده و سکوت يک نگاه " اشاره کرد...

کلیدواژه ها:
احساس خود را نسب به این خبر در قالب یکی از شکلک ها بیان کنید:
Happy sad wonder fear Hate angri
ارسال نظر
نام: 
پست الکترونیک:
نظر : 
سوال امنیتی : 
? 6 + 2

  آخرین اخبار
زنوزي: سرمربي جديد تراکتور خارجي خواهد بود
بناهاي قديمي روايتگر هويت شهرها
آغاز به کار نشست مجمع شهرداران کلانشهرها و مراکز استان‌هاي کشور
يادداشت مسئول بسيج رسانه استان در تجليل از عمليات غرور آفرين سپاه
مجوز احداث دو باب هتل در تبريز صادر شد
جان بخشي دوباره به تعليم و تربيت در روستاي باغ يئري مراغه / دانش آموزان ديگر در مدرسه کانکسي نخواهند بود
آمريکا در حال ميانجيگري بين ايران و اسرائيل
دستگيري سارق زورگير در پوشش مامور
اجراي 31 رشته مسيرگشايي با 20 کيلومتر طول در تبريز
واژگوني مرگبار اتوبوس در گردنه حيران
  پربازدیدترین اخبار
جان بخشي دوباره به تعليم و تربيت در روستاي باغ يئري مراغه / دانش آموزان ديگر در مدرسه کانکسي نخواهند بود
دستگيري سارق زورگير در پوشش مامور
آمريکا در حال ميانجيگري بين ايران و اسرائيل
يادداشت مسئول بسيج رسانه استان در تجليل از عمليات غرور آفرين سپاه
مجوز احداث دو باب هتل در تبريز صادر شد
زنوزي: سرمربي جديد تراکتور خارجي خواهد بود
پيشرفت 55 درصدي سنگفرش محور تاريخي «حيدر تکيه سي»
ورود سامانه بارشي جديد به کشور از روز جمعه تا دوشنبه
بناهاي قديمي روايتگر هويت شهرها
آغاز به کار نشست مجمع شهرداران کلانشهرها و مراکز استان‌هاي کشور
کلیه حقوق مادی و معنوی این وب گاه محفوظ است.